نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

نیلوفرانه ها

گاه نوشت های دختری از جنس توت فرنگی ...

آدمی یک دلتنگی متواری است ...

 « و خداوند زمین را آفرید تا بهشت دیگر آدمی باشد اما ... »

لامصب از صد تا شیشه ی آبلیمو و عرق نعنا هم نازک تر و شکننده تره ! انگار که جنس اش از این لیوان زپرتی های نازک ایرانی باشه ...که با اولین هم خوردن قاشق شربت خوری زرتی می شکنه و کفر آدم رو در می آره ! عقل و شعورم نداره که بگم دست خودشه! نیست! اگه بود که اینهمه بلا به سرش نمی اومد! .... آدم فحشم دلش نمی آد بده ... ! آخه زهرماری عینهو پسر بچه پنج ساله ها می مونه که همیشه خدا می زنند خراب کاری می کنند و وقتی مامان شون  اومد زودی گردنشون رو کج می کنند و با چشم های درشتشون مثل ماهی ! جوری صاف زل می زنند تو چشم چالت که ناخودآگاه تر مالی شون زودی از یادت می ره و ضعف می ری واسه صورت ماه شون و می پری که ماچشون کنی! ...داشتم از این یارو هه می گفتم ...که جون آدم رو به لب می رسونه با حماقت های بی پایان اش! د آخه بدبختی اینجاست که بی شرف یه جایی ام نشسته که اصلاْ دم دست نیست! یعنی هر کاری کنی دستت عمراْ بهش برسه!  .... مگه اینکه یه دشنه تیز برداری و مثل لیان شان پو ! بیافتی به جون قفسه سینه ات و لب تا لب جررر وا جررر اش بدی بلکه پشت استخوان های تیز اش دستت برسه به یه گوله گوشت خونی که تاپ تاپ عینهو ساعت دیواری می زنه و ازش خون فواره می کنه و عینهو  کفتر زنده تو دستت وول می خوره و بالا پایین می پره که یعنی من زندم !! اون وقته که می تونی با خیال راحت و یک لبخند شیطانی تصمیم بگیری که چه بلایی به سرش بیاری ...! بندازیش جلو سگ ها تو بیابون ؟!! یا  نه بهتره بدیش دست یه دراکولای خون خوار که خون های سرخ اش رو با لذت تمام بمکد و دیگر جون نداشته باشه تاپ تاپ بزنه و هی تو رو هر روز به یه سازی برقصونه! ... اصلا چطوره بی خیال این همه آرسن لوپن بازی ها شد ؟! نه والا !؟ چه کاریه ؟! یکهو راس ساعت ۹ برو بشین دم در خونه و تا چراغ قرمز ماشین آشغالی رو دیدی دست تکون بده  : آقا تورو خدا بیاید منم جمع کنید ببرید! که به یکباره خودتم باهاش بری جایی که عرب نی می اندازه ....!

اما نگران نباش ...

جای بدی نمی ره ... هر جا  که بره بهتر از اینجاست ... بهتر از اینجا و کرکس های حساب گر اش ...

و بهتر از اینکه برای بار هزارم طعمه ی یکی از لاشخور گرسنه ی آسمون شه ... بهتر از اینکه که هر دفعه خیلی مودبانه و شیک از بلند ترین ارتفاع به بدترین شکل محکم بزنند خورد و خاکشیر اش کنند و تو مثل احمق ها برای بار هزارم بشینی بند اش بزنی ...  د آخه چینی شکسته که دیگه بند نمی خوره! ... بخوره هم  دیگه چینی سابق نمی شه... می شه یه چیز اسقاطی! به درد نخور! زباله ! که اول صبح خروس خوان باید تقدیمش کنی به سمساری سیار محله که تو بلندگوی قراضه اش داد می کشه:مس؛ مفرغ؛ سیم ؛ آت و آشغال منزل  ...خرییییداریییم! و  جاش یه دست آبکش نو بگیری برای جهاز کوفتی ای که هیچ وقت به هیچ خونه ای نمی ره و  بشینی گوشه آشپزخونه گوله گوله اشک بریزی توش و هی اشکاتو بندازی بالا پایین که ناخالصی هایش از هم جدا شه !

خلاصه اینکه در نهایت چکار می تونی بکنی؟! هنده ی جگر خار نیستی که دلتو به بکشی به سیخ و نوش جون کنی ... باید بلاخره یه جوری ... یه جایی  ...از دست اش خلاص شی ...

میدونی؟ خدایی حیف دلته ... حیفه اون مزخرفاتت ...اسمش چی بود؟! ...آها! احساساتت!... آره احساساتت که مثل آب روان زلال بریزی به پای این جماعت گرگ صفت و آفتابه لگن نجس شون رو برات توش  آب بکشند و منتظر تشکر هم باشند ...

باید یا بمیری ... یا این بی صاحاب  رو با دست های خودت بکشی ...و خودت قبل از اینکه دست کسی بهت برسه قاتل همه چیز های قشنگ تو وجودت باشی ...!

گفتم که ...دل آدم شیشه ایه... یکبار که بشکنه فاتحه اش خونده است ...

وای به حال دلی که هزار بار شکسته باشه و وصله پینه هایش مثل خار بره تو چشم آدم ...

خب؟! حالا تصمیم ات چیه؟!

می شکنی یا بشکنم اش ؟؟؟

                ... 

  


۱) دانشگاه به سلامتی از شنبه شروع می شود  و ما هم از این بلاتکلیفی راحت شده و بلاخره آخر عاقبت به خیر می شویم  !

۲) نه ! جان من ! یه نگاه به برنامه زمان بندی کلاس ها بیاندازید؟!  هفته ای چهار روز از ۲ ظهر تا ۸:۳۰ شب ! خب؛ خود به خود آدم رو توهم بر می داره ! ببخشید به نظرتون من ساعت چند می رسم خونه؟! بله؟  ۱۲؟!  ۱؟! عمرا ! ... اصلا نظرتون چیه شب تو دانشگاه  بکپیم؟! ها؟برو بچس دانشگاه هم  که بی جنبه!‌ در حالت عادی کلا ۲۴ ساعت آن لاین در حالت « استقبال » می باشند! ۸:۳۰  شب به بعد که عمرا دانشگاه رو تخلیه کنند! ناخود آگاه جدی جدی با هتل اشتباه می گیرند! یا خدا! ( حالا توضیحاتش رو بین ترم می نویسم !‌)

۳) کله سحر جمعه ها؛ دوچرخه سواری ... تو سر پایینی ؛ سر بالایی های پارک چتگر یه جورایی حال هر تنبلی مثل خودم رو جا می آره ... احساس طراوت ورتون می داره ...امتحان کنید!

۴) «کافه ستاره » و «به نام پدر » رو سعی کنید گریزی بزنید و برید ببینید ...تجربه ی بدی نیست ...

۵) بعد از نود و بووووقی یه جلد حافظ جیبی اندازه کف دست خریدم ؛ امیدوارم به سرنوشت دیوان قبلی دچار نشه ...بیچاره خورده شده بود کمی تا قسمتی ...!

۶) دو عدد کتاب جانانه از شهر کتاب خریدم که فراتر از به شدت پیشنهاد می کنم بگیرید :

« بار دیگر شهری که دوست می داشتم »    و   « یک عاشقانه ی آرام » هر دو از « نادر ابراهیمی»  ... خیلی جاهاشون رو با شبرنگ خط کشیدم ...جمله قشنگ زیاد داره هر دو کتاب!

۷)یه غلطی کردیم رفتیم بازی « والیبال هنرمندان » و رزشگاه آزادی! که خدا رو شکر همه چیز دیدیم جز والیبال! ضمن اینکه گوشهام دچار نقص فنی شده بس که این دخترها جیغ و ویغ کردند!

۸)انشالاه به سلامتی گوش شیطون کر؛ قراره یه لکنته چهار چرخی واسمون بگیرند ... البته اگه زبونم لال زلزله ای نشه ... سیلی نیاد و البته تسونامی ؟! رخ نده! ( آخه شانس ندارم من! )

۹) بعد از کلی جستجو آلبوم « نسیم وصل » همایون شجریان رو گیر آوردم ..محشره ... حتما گیر بیارید و گوش کنید ... بین اینهمه آهنگ چرند کلی روحتون رو نوازش می ده ...

۱۰) راجع به آپ و این چیز ها  صحبتی ندارم کلا ایندفعه! شما به بزرگی خودتون ببخشید حضرات! از همه دوستان اکتیو هم  بابت یادآوری مهربانه شون که من یه وبلاگی یه جایی دارم و باید آپ کنم و از این صوبتا تشکر می کنم ...

۱۱) اون خالی بند هایی که اظهار پایه گی تئاتر کرده بودند هم تحویل ۱۱۰ دادیم تموم شد رفت! صد رحمت به پایه مبل ۱۲ نفرمون!

۱۲) دعا گوی همه تونیم خلاصه...!

 

نظرات 35 + ارسال نظر
جودی آبوت پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:45 ق.ظ http://judy-abbott.blogsky.com

ووووووووووووووووووووووووووه اول آخ جون البته خدا کنه ضایع نشم جونه خودت . ولی خوب نیلوفر به جونه خودم یه برات سه تا خبر دارم تووووووووووووووووووووووووووووپ باورت نمیشه هر چند شاید فقط واسه من مهم باشه ولی باور کن می دونم که خوشحالت می کنه ولی الان بهت نمیگم بذار جور شه بعدا . اااااااااایادم رفت خیلی ... لولوفر من داشتم میمردم من از تو قبر بلند شدم هیچ کدوم از از دوستام منو دوست ندارن خصوصا تو زنگ نزدی بگی مردی زنده ای نیلوفر آآآآآآآآه تو قلبم را شکستی اونوقت از شکستن حرف می زنی من خیلی وقته نشستم قلبی رو که تو شکستی دارم وصله می زنم مگه میشه این دله صاحاب مرده اون قدر گنده شکسته که مگه میشه که وصلش زد خسته شدم کمکم می کنی آبجی جونم نیلوففففففففففففففر تو رو خدا این نظراتتو درست کن بذار دو تا نظر بدم به جونه خودم تو یه پست همش یادم نمیاد بابا کلی حرف دارم واست منو اینقده حرص نده بوس بوس بوس

بمیرم الهی ..
ا اینجوری نگو دیگه!
تو که همیشه عادت دار غیب شی ستاره سهیل من!
من غلط کنم دل ناز تو رو بشکنم ...
چه جوری می شه درست کرد؟! لطفا یاد بدید درست کنم!
بببببببببببببببببببوس

نارسیس پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:24 ق.ظ

دله دیگه!!
کاریشم نمیشه کرد!
من و تو فقط این حرفا به زبونمون میاد!
ولی دلامون حتی از اینم نازکتره که بتونیم این بلاها رو سرشون بیاریم!!!
.
.
.
۱-سلاااام!!!
۲-من که موافقم شب همون جا بموینیم!!! بمونیم!!! یم!! دقت داشته باش!! ایم!!
۳-حالا هی تو کتاب معرفی کن!
به قول این ارنستو...!!
(جمله کاملش الان یادم نمیاد!
فقط یادمه یه نطق غرا کرده بود!)
۴-جیگملتو پس منتظر باشم؟!!!
۵-مااااااااااااااااچ!!

پایه ام ناجججججججور راجب اون ایم!

اوهوم ...
ماچ!

حمیدرضا پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:46 ق.ظ

جالبه ؟!

معمولا همیشه جالب تر هم می شه ...!!!

تنها یه سایه پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:20 ب.ظ http://daamodel.blogsky.com

نیلو یی سلام
خوبی خواهری نازم؟
من قلمت رو همیشه تحسین کردم اما نمی دونم چرا واقعا گاهی قلمت نیشتر میشه و آی‌ی ی ی ی ی ی ی
خلاصه عزیزم امیدوارم هر چه زودتر این آرامشه که گمش کردی زودی بیاد سراغت فکر کنم دارین با هم قایم موشک بازی می کنین اما اونه که چشم گذاشته .
پس بجای اینکه اون پیدات کنه تو پیداش کن.
عزیزم من و یادت نمیاد اما فقط به تو خواهری گلم می گم شب سرد یادته؟
من و غرق در نور لینک کن منم لینکت می کنم عسلی :*****
شاد باشی عزیزم.

باران پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:35 ب.ظ http://adatmikonim.mihanblog.com

سلااااااااااااااااااااام چه عجببببببببببببب
نیلو جونم روی ماه خداوند را ببوس رو بالاخره گیر آوردم.خوب بود.کمکم کرد ..شاید.اینایی هم که گفتی رو سعی میکنم پیدا کنم.راستی آپما.پاشو بیا آجی

آ باریکلا آبجی سخت کوش من!

پسرک تنها جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:12 ق.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

لوووووووووووووولووووووووووووووووووووووووو
چطوری؟
بابا دل چیه
من دلمو دادم هاپو خورد. تو هم همین کارو کن
کفش که نیست که وصله پینه بشه عزیز من!

بازم می گم. چقد زود وا می شه. (دانشگاتون)

لولو این تیاتر چی شد؟ مارو گرفتی؟ ما خواستیم یه مرامی گذاشته باشیم.اونوقت تو رفتی اسامی منو دادی به سگ و ده؟!

بابا پیشاپیش تبریک می گم. ماشین سواری می کنی دیگه بجای دوچرخه سواری. یعنی سربالایی هارو با ماشین برو. سرپایینی هارو با دوچرخه

اسم ما هم شد لولو دیگه؟!
باشه!
سر اون که تو ما رو گرفتی!
حالا کو تا... ؟!

یاشار جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:04 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

بشین بخون:
دیگه این دل واسه من دل نمی شه...

می دونی چنر تا پسر می شناسم که همین احساس تو رو نسبت به دخترها دارن. همینه دیگه تازه کجای کاری سرشکستنک هم داره.

باهات کاملا موافقم این پارک هم مثل کوه یادت میره ساعت چنده.

راجع به تئاتر هم که از اول بهت گفته بودم.

این برنامه ی کلاس ها برای اینه که زندگی رو تعطیل کنی چون صبح هم کاری نمی تونی بکنی. موفق باشی.
قدر همین هم بدون تموم که شد مثل من می شی با خاطراتش سر می کنی.

از مراحل خوندن این شعر ها رد شدم .
نسبت به پسر ها همچین احساسی ندارم ؛ نسبت به همه ی آدم ها این احساس رو دارم!

کتایون شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:40 ق.ظ http://parad0x.persianblog.com

ادم میتونه دلشو هزار بار بند بزنه اما جاشو نمیتونه از بین ببره.

پسرک تنها یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:19 ب.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

نه بابا
عرائض حقیر سراپا تقصیر من باب اختصار بود
وگرنه شما کجا... لولو کجا
امتحانو چه کردی؟

تنها یه سایه چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:13 ق.ظ http://daamodel.blogsky.com

سلام چرا پیشم نیومدی من و یادت نیومد؟!!!

سپیده شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:12 ب.ظ

دلم خیلی برای اینجا تنگ شده بود !
دخترک !

علی یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:24 ق.ظ

سلام .چطوری میمون؟نیلوفر پیرزن ۸۰ ساله اندازه تو غرغر نمیکنه چقدر غر میزنی. امیدوارم خمیشه موفق و خوش باشی.

حمیدرضا دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:04 ب.ظ

تو که همیشه میگی بی خیال ! این دفعه هم روش !
بعدش هم هنوز که نرفتم .

دارا پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:15 ق.ظ

ببین می شه بگی نحوه پذیرش دانشکده هتلداری اوین چه جوریه؟

محمود جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:31 ق.ظ

مارم دعا کنید....

دیوانگان مستیم...
از غصه ای به جالنیم
حیران چو اسمانیم
در زیر چتر لطف ارباب مهربانیم

دانشجو نما شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:38 ب.ظ http://zirezamin.persianblog.com

سلام ...
خیلی اتفاقی اومدم اینجا ( از تو لینکدونی نارسیس بود فکر میکنم )٬ ولی خوشحالم از اینکه اومدم ..
ممکنه بازم بیام...
میگم ممکنه چون تا حالا به تمام اونایی که گفتم حتما بازم میام یه بارم سر نزدم !
وبلاگایی که توش زیادی پر حرفی میکنن رو معمولا دو سه بار با این اسکرول موس بالا پایی میکنم و بعد اون ضربدر خوشگل بالای صفحه شونو میزنم٬ ولی اینجا رو نمیدونم چی شد الکی الکی تا آخرشو خوندم ..
اینو فقط گفتم تا بفهمی کلی خرج گذاشتی امروز رو دستم ..
البته رو دست بابام !
همین دیگه ...
یاغ فردوس ۵ بعدازظهرم اگه ندیدی برو ببین ...
از به نام پدرم خوشم نیومد چون از سکانس دوم به بعد کل فیلمنامه رو حدس زدم ..
( حس ششم ) !!
...........
موفق باشی
...........

جودی آبوت یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:03 ق.ظ http://judy-abbott.blogsky.com

گریههههههههههه سلام گریهههههههههههه جواب اس امسمو چرا ندادی برات عکس فرستاده بودم اینقده خوشگل بود گریههههههههههههه خوب یادم رفت آهان ایلیا و آنجلینا دارن میان پیشه من چشمات در نیاد تو هم پاشو جمع کن بیا باشه آبجی جونم

چهارراه دیوانه خانه یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:50 ق.ظ http://www.mo30t.persianblog.com/

بابا سامورایییییییییییی!!!!!!!!

محمود یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:13 ب.ظ

استپ آقا....
اولا سلام....
دوما کیو دادی 110 من که اینجام...
سوما چرا من اومدم تئاتر شهرتون منتها شانس من جمعه بود مجبور شدم برم نمازجمعه(نیش)
چهارما....شاعر میگه:
ای دل گله از خویش نما یار همان است
عشق تو فقط بند در این قیل و زبان است
بیماری هر عاشق دلخسته گمان است
ورنه رخ ان یار گرانمایه عیان است

و اما بعد....

تولدش مبارک

چهارراه دیوانه خانه سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:36 ق.ظ http://www.mo30t.persianblog.com/

نکن همچین !!بابا لاس وگاس ٬فشن٬خشن!!بریدیم ارواح خاک ایرج!!اسم مارو تریلی ۱۸ چرخم نمیتونه بکشه ٬اونوقت میگی فضای وبمون شکلاتیه!!؟!(نیشخند)خرابتیم بابا!! پاک رو پرونده لاتی ما٬ بالا اوردی با این حرکت!!چی؟! ممنون که اومدی!!باز هم از این کارها بکن!!خرته علی قهرمانی!!

محمود چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:51 ق.ظ http://mohebannet.blogsky.com

اولا...سلام...
دوم...خیلی خوشحالم خیمه ما رو منور فرمودید....
سوم...من دلیل این تنفر شما رو نیدونم فقط...من اون شعر رو خطاب به کسی ننوشتم برای خودم بود به شما بر نخوره لطفا...ما حق ا.. و حق الناس زیادی رو گردنمونه حق شمام بیفته دیگه واویلا...چهارم ...راستش تو راست میگی تنفر تو مرکزیت نور چطور میشه.....امالطفا لحظه ای سکوت کن و به علی گوش فرا ده : روزی جناب علی بن ابیطالب در حال موعظه ی مردم بودند

شخصی برخاست و گفت( یا علی انا احبک-ای علی من خیلی شما را دوست دارم)ولی با کمال تعجب از امام این پاسخ را شنید که:و اما انا ابغضک!!!-اما من از تو بدم می آید-فکر کن!علی با آن همه رافت و مهربانیش حالا به کسی که گفته علی جان دوستت دارم می فرماید ولی من از تو بدم می آید!

آنگاه امام فرمود :آنکس دوست ماست که به قرآن و سنت و سیره ی رسول (صلوات الله علیه و آله) عمل نماید تنها با گفتن و ادعا کردن ، محبت ثابت نمی شود.
بله حرف دل ما هم همین است....
تا عملی در میان نباشد هرچه سخن بگوییم هیچ است. حالا از این بگذریم که ما حتی ظاهرمان نیز اسلامی نیست
چندما لطفا هندونه زیر بغل ما نذارید با این جملات((تو از لحاظ ایمانی تا اونجا که من می دونم تو جاهای تقریباخوبی هستی ... دیگه این همه مرثیه سرایی لازم نیست؟))....عشق من فقط بند در این قیل و زبان است...وای بروزی که پرده های ستاریت خدا کنار بره و معلوم بشه در چه هیئتی هستیم

فعلا بای تون

محمود چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:05 ب.ظ

سلام...
راستی من خیلی متاسفم از تعطیلی شرق....چون دشمنای باهوشی بودن..واقعا کیف می کردم از حرفه ای گریشون تو تیترها تصاویر انتخاب بیان و لحن و.....گرچه یه چیزای به خورد مردم دادن که خودشون هم شاید نفهمیدن که اعتقاد چه مکاتبی رو خوردن....

به هرحال شرق هم توقیف شد×!

شایا پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:30 ق.ظ http://www.khoon-va-matik.blogfa.com

سلام...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در مورد دل که کلآ حرف نمیزنم !!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من هنوزم پای تئاترم... فقط منتظر هماهنگیم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

راستی نارسیس تو دلم میدونی چیه ؟؟؟ عجب!!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تا بعد............








.

محمود پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:26 ق.ظ

یک:سلام
دو:واو چقدر شمانصیحت میکنی؟!!!!
سه:مگه خودتون نمیگید مشکی رنگ عشقه؟...خوب رنگ عشق و زدم تو بلاگم....و چون از این قالب خاطره دارم
چهار: ذوق مرگ که نشدم فقط یکم کلم به سقف خورد..بدون شوخی واقعا کاریکاتورش رو دیدم تاسف خوردم که ما چرا همیشه وقتی همهی تیرهایی که در میکنیم نمیگیره میزنیم به خط توهین..این کار خوبی نیست،اخلاقا
پنج:من واقعا آزادی بیان رو لمس کردم حرفها وحتی تهمتهایی که من تو یه جلسه خصوصی به فرمانده ی بسیج دانشجویی کشور زدم یا لحن صحبت کردنم تو یه جلسه عمومی با فرمانده سپاه پاسداران کشور و صبر و گوش دادن اونهاخیلی از این ادعاهای نبود آزادی بیان رو برای من بی رنگ کرد....یعنی فقط شما نیبودی لحن حرف زدن من با صفوی رو بشنوی....
هیچ جای دنیا فرمانده نظامی ارشد اون کشور نمیاد با یه عده دانشجو حرف بزنه و بگه هر حرفی دارید بدون سانسور بگید...و امشرق تا وقتی حرف میزد کسی کاریش نداشت ولی اون کاریکاتور که حتما مسئولاش هم میدونن برگ خود کوشی شرق بود و شرق عمدا خودکشی کرد...آخرا:ممنون از نصیحتها و امر به معروفهات....در موردشون فکر میکنم...
پ.ن:محتاجیم سخت به دعا...
فعلا
یا علی

ارنستو پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:00 ق.ظ

۱.یاالله. صابخونه حجاب کن!
۲. همه ی آدمها تنهایند حتی اگر ندانند.
۳. آخه لامصب یه جوری هم هست که همون آش و لاششو هم ترجیح میدی دنبال خودت بکشی و هر چند وقت یه بار از کار بیفته و ترکاش بشکنه و له لورده شه ولی پیوندش نزنی، باهاش غریبه نشی. راستی قبلنا یه بار نوشته بودم شیشه های نشکن از جالبترین اختراعات عصر جدیدند.دل شیشه ای نشکن سراغ نداری؟
۴.شنبه ی این هفته؟ چقدر زود. مسواک و لیوان فراموش نشه!
۵. چقدر فشرده! بابا بی خیال! هشت و نیم شب اونم یه شب برفی زمستون! میترسم آخر بدزدندت زبونم لال! سوار شخصی نشیا مادر!
۶. مرد خربزه فروش پرسید چیتگر سیری چند؟ دل خوش سیخی چند؟
۷. به کافه ستاره چهار تا ستاره از پنج ستاره رو میدم.به رویا تیموریان هر پنج ستاره رو میدم. لامصب هانیه توسلی دیگه قلقش اومده دست کارگردانا که اگه روسری رو جمع کنه مثل کلفتا ببنده از پشت دور سرش معصومیت چهره ش فوران میکنه بالا! حالا هی سواستفاده میکنند. به نام پدر هم انصافا؛ چرندترین ساخته ی حاتمی کیا بود.چرندکه نه، نمیدونم چه صفتی بگم. حاتمی کیای روبان قرمز کجا و این کجا.
۸. حافظ جیبی؟!! فالت روا شه مادر!
۹. یه کتاب میخواستم بهت معرفی کنم از بورخس که اسمش یادم رفت! دفعه ی بعد اینشالله! در ضمن مایه تیله ته دیگ!
۱۰. چه اورانیوم غنی شده ای شده این دختره! چیتگر میره، فیلم میترکونه، والیبال میبینه! یه ویولون هم بخر بزن دیگه!!
۱۱. به سلامتی رفقا و به کوری چشم حسودا و عنودا! فقط مواظب باش که من زیاد رفیق از دست دادم.خیلی...خیلی...خیلی.این یه مورد اصلا؛ شوخی بردار نیست.
۱۲. من از شجریانا شکارم! شرمنده ی مرام ورزشکاریت!
۱۳. من هم به نوبه ی خودم از خودم تشکر میکنم و از خانواده ی محترم رجبی و همچنین عقدیتی سیاسی سازمان!
۱۴. داری منت میذاری؟! بذار هر وقت ماشین خریدی دی:!!
۱۵.حاجت روا باشید!
۱۶.بی معرفتی نیست مشغله ست توتی فروتی
۱۷.کنکور چی شد؟ دادی؟ بی خیل شدی؟ چیکار کردی؟
۱۸.خلاصه...

محمود پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:24 ب.ظ

سلام
ببخشید باز مزاحم شدم...فقط یه سوال
منظورتون از شعار پستم بود یا کامنت.....تو کامنت که شعاری نبود ...پستم به خیال خودم ادبی بود...شاید شعاری در اومده ...عجب؟؟؟

ارنستو پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:32 ب.ظ

راستی تو این فکرم که جهاز چه نقش مهمی تو زندگی تو بازی میکنه!=))

محمود یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:27 ب.ظ


آقای گنجی لطفا ایست !
اکبر گنجی را لابد اکثرتان میشناسید یا لا اقل اسمش را شنیده اید. آقای گنجی در ابتدا از پاسداران انقلاب اسلامی بودند که پس از مدتی راه خود را عوض کرده و به جمع مخالفان جمهوری اسلامی پیوست....
ادامه مطلب در
http://mohebannet.parsiblog.com

متولد ماه فوریه سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:09 ق.ظ

وای پسر ! من چند وقت نیومده بودم اینجا ! چقد بزرگ شده ! ماشالله هرچی بزرگ تر میشه ناز تر می شه ( از الکی) ! اه اه اه ! پیف پیف پیف ! واه واه واه ! چه گیری دادی حالا به آشغالا ؟‌ همین دیگه بیشتر از این تعریف کنم لوس می شی ! (دو نقطه دی)

محمود سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:12 ب.ظ

خواستم یادت بندازم اگه بروز بشی خیلی خوبه....البته اینطور میگن که وبلاگها رو یه صد روز یه بار یه سر بهشون بزنید خیلی خوفه

فرغون دستت آبجی بروز شو

جودی آبوت چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:31 ق.ظ http://www.judy-abbott.blogsky.com

سلام از بازبینی متون نمایش قبول شدیم و حالا باید بریم اجرا خدای بزرگ نیلی جونم برام دعا کن خیلی می ترسم می دونم اگه کار خراب شه همه چی رو می ندازن سر بازیگرای بدبخت ولی اگه کار خوب دربیاد همه چی می افته سر کارگردانا دنیاشت دیگه نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده خیلی زیاد دوستت دارم عزیزم

چهارراه دیوانه خانه چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:44 ق.ظ http://www.mo30t.persianblog.com/

کجاهایی!!یعنی اومدن پیش ما انقدر زحمت داره؟؟!!؟؟

مجتبی چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:33 ب.ظ http://www.moji67.blogfa.com

سلام...لولوفر..خوبی؟...من اولین باره میام ایینجا...خوش اومدم...اولین سوالی که دارم اینه که اینجا چرا همه رمزی حرف میزنن...یا من از قافله عقبم....ولی به شدت خوب مینویسی...دمت هات...
و خداوند زمین را آفرید تا بهشت دیگر آدمی باشد اما ... به نظرت اینجا بهشت نیست...والله هست...ته حاله...نمیدونم چطوری زندگی رو به خودتون سخت میکنین..یه کم به منم یاد بدین...پاخه به من همیشه میگن خیلی ماهی...تو هم با من آشنا شو ببینم دیگران راس میگن ...راستی من ترم اولی هستم ...هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم...پسری از دانشگاه شهید بهشتی...فدات شم...۲ تا ماچ واتردار...بای بای.

دو خبر خوش شنبه 1 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 06:07 ب.ظ

خبر اول :از دوشب آینده یعنی هنگامی که هلال ماه رمضان رؤیت شود و هوای زمین عوض شود ورایحۀ خوش این ماه در تمام زمین پخش گردد به مدت یک ماه ، خداوند رحمت ومهربان تمام نعمت ها وبرکاتش را به صورت ویژه همانند باران شدید از آسمان به زمین فرومی فرستد وبه زودی زود،حکم به زنجیره شدن تمام شیاطین به دستورخداوندبه وسیله فرشتگان آسمانی می رسد ،از همه مهمتر این که برهر یک ازبرای شما امت واحدۀ محمّد(صلی الله علیه وآله)هفت فرشته فرستاده می شود .
قدر این ماه را بدانیم چون به مدت 30 روزآن هم یک بار در سال از شردشمن قدیمی ومغرور ، در امان هستیم چرا که تمام درهای دوزخ بسته، ودرهای بهشت بر روی همۀ ما بازمی شوند . اگر ازمن باور ندارید ،ازکلام خودِ حضرت محمّد (ص) پیامبراسلام بشنوید:
چون شب اول ماه مبارک رمضان می شود ، خدای جلیل تبارک وتعالی ندا می دهد :
ای جبرئیل به زمین برو وشیطان های سرکش را به زنجیر بند تا روزۀ بندگانم را تباه نسازد وهمچنین است که؛ خداوند برهر شیطان سرکش هفت تن از فرشتگان خود گمارده که تا پایان این ماه شما (رمضان ) همچنان در بند باشند .
الان وقتشه ؛که لباس بندگی دنیا رو در بیارم و لباس بندگی خدا رو بپوشم ودلمو که آنهم شیطان نفسم خار کینه وحسادت و خشم در آن کاشته و زخم کرده را،گل محبت وصداقت و گل دوستی بکارم و آنرا التیام دهم و سجادۀ دلم را باز کنم و بر سجده گاهم بنشینم ودلم را با بهار قرآن آشنا کنم، تسبیحگوی خدا باشم و بندگی اش را کنم .(خالصانه و خاشعانه)
خبر دوم :از این مهمانی که به همۀ ما داده شده استفاده کنیم ودعا کنیم که این میزبان همیشه مهربان یک خبر خوشحال کنندۀ دیگر را که سالهاست منتظرش هستیم را به ما بدهد و آن خبربازآمدن آن یار غائب و موعودحضرت مهدی(عج) راهمین امسال وهمین ماه به ما بدهد که انشاءالله در اولین روز سر سفرۀ افطاری همراه با مهمانمان روزه را افطار کنیم .


MieL.AsaLi یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:13 ق.ظ http://mielasali.persianblog.com

_ NiloO Jooni :D MikhassTaM BarYe On PosSte Balai Nazar BeDaM VaLi DasstaM khord Mielesh aVaL shoD =))))) PaKeSh KoN MessLe HaMisHe gHashaNg MiNeViShiiiii EdaMe BeDe :* Be MaNaM Sar BeZaN :D MiGaMa sHeYtoN che gHaLaTa Ke NeMiKoNe :D YadaM Bashe 1E-maIl BeHet bezanaM Dar BaryE in Mozo Bahat 1EkhTeLati BoKoNaM ( DaraM MiMiRaM AZ FoZoLiiiii :O ) NiLoO MidoOsTaMeT zIyad Kheili zIyaD BimaReFaTe man BoOs BoOS

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد